کد خبر: 4772
1399/08/21 - 11:55


یادی از «عباس زمانی» هنرمند حوزه تئاتر و سینما؛

آن سوی خط

صدای تماشاگرانی که در روزهای کرونایی توی سالن نیستند، شنیده می‌شود. از آن سوی خط کسی خاطرات خود را در خصوص عباس زمانی روایت می‌کند

پایگاه خبری صدای زنجان

پایگاه خبری صدای زنجان- راوی روی صحنه تئاتر ایستاده است. با صدای بلند می‌گوید: خبر کوتاه بود و تکان دهنده. عباس رفت. جمعی از دوستان او روی صحنه تئاتر می‌ایستند. در دست هر کدام شمعی روشن است. روی دهان هر کدام ماسکی است که باعث می‌شود کسی دهان آنها را نبیند. کسی از میان جمع که شمعی در دست دارد جلو می‌آید و می‌گوید: هنرمند حتی مرگش روی صحنه است. صحنه‌ای که روی آن خاک می‌خورد و بزرگ می‌شود.

صدای تماشاگرانی که در روزهای کرونایی توی سالن نیستند، شنیده می‌شود. از آن سوی خط کسی خاطرات خود را در خصوص عباس زمانی روایت می‌کند.

دیالوگ اول: «ساسان قجر»

عباس پسر مهربان و دلسوزی بود و در دل همه اهالی تئاتر و سینما جای داشت و همه او را دوست داشتند. بازیگر خوب و فعالی بود و در کانون تئاتر شاهد و تئاتر زنجان فعالیت بسیار داشت و کارنامه و سابقه خوبی هم تئاتر و هم در سینما دارد.

 در اکثر کارهایی که من کارگردانی کردم، او حضور داشته است. به خصوص در نمایش‌های سنتی و سیاه‌بازی که در دهه 77 انجام دادم، هر کاری که من در زمینه کارهای آیینی و سنتی داشتم عباس در آن بازی می‌کرد و کار دیگری هم با عنوان «آن سوی خط» داشتم که او در آن بازی کرده بود و این نمایش توانست در جشنواره فجر در آن سال‌ها دیده شود، آخرین نقشی که در تئاتر با من داشتند «جویندگان طلا» بود که در این کار هم بازی خوبی داشتند.

او در سریال‌های تلویزیونی هم که در تلویزیون و برای شبکه اشراق ساخته می‌شد، نقش‌آفرینی داشت و آخرین سریالی هم که در آن حضور داشت سریال «ددمان» بود.

ساسان قجر مکث می‌کند. عباس برای مردم بسیار تلاش می‌کرد و تمام تلاشش  این بود که مردم همیشه شاد باشند. زمانی هم که در سینما هلال چندین سال فعالیت داشت، خیلی تلاش می‌کرد که کنسرت موسیقی برگزار کند و در این عرصه واقعا سنگ تمام گذاشت و حتی از جیب خود هزینه می‌کرد که مردم بیایند و در سینما کنسرت ببینند و حقی به گردن مردم زنجان دارد.

او به تعریف خاطره‌ای از «عباس» می‌پردازد و ضمن اینکه صدای گریه‌اش از آن سوی خط می‌آید، می‌گوید: دیروز یکی از بچه‌ها می‌گفت که در جشنواره‌ها که در خارج از زنجان برگزار می‌شد «عباس» برای خودش اتاق می‌گرفت و می‌گفت وقتی من می‌خوابم شماها به خاطر خروپفم اذیت می‌شوید چون اجرا هم داریم، دوست دارم که استراحت کنید.

او ادامه می‌دهد: در یکی از نمایش‌ها عباس قرار بود روی صحنه خودش را به خواب بزند که ببیند من چه کار می‌کنم. وقتی من رفتم سراغش و صدایش زدم واقعا خوابیده بود. مشخص بود که خسته بود و حدود 10 ثانیه خوابش برده است. در آن وضعیت من روی صحنه خنده‌ام گرفت و تماشاگران هم خندیدند که بعد از آن از صدای خنده‌ها بیدار شد.

قجر مکث می‌کند: ولی الان واقعا خوابیده و دیگر بیدار نمی‌شود...

دیالوگ دوم: «جلال نوری»

من از زمان کارهای دانش‌‌آموزی که در سال‌های 70 تا 71 در دبیرستان نمایش کار می‌کردیم، با ایشان آشنایی داشتم و از همان دوران دوستی ما ادامه داشت. او فرزند شهید بود و برای مدتی در بنیاد شهید کار می‌کرد و به واسطه او بود که ما در بنیاد شهید کار تئاتر می‌کردیم.

نوری مکث می‌کند: از همان ابتدای آشنایی ما با ایشان، او را به عنوان یک چهره خوش‌خنده و خوش‌رو و مهربان و فعال می‌دیدم و علیرغم اینکه از لحاظ فیزیک بدنی یک میزان اضافه وزن داشت ولی واقعا پرانرژی ظاهر می‌شد و یک جا نمی‌ایستاد و مدام در حال فعالیت بود و این موضوع برای خود من بسیار جالب بود و این خوش‌خنده بودن و خوش‌رو بودنشان باعث می‌شد که افراد مختلف بتوانند با او ارتباط ساده‌ای را برقرار کنند.

دوستی ما از همان ایام شکل گرفت و پس از آشنایی ما با انجمن نمایش، با هم وارد انجمن نمایش شدیم و در کارهای مختلف کودک با هم کار کردیم و در جشنواره‌های مختلف با هم حضور داشتیم.

جلال به گریه می‌افتد: او به قدری مهربان و صمیمی بود و فیزیکش با اخلاقش به قدری هماهنگی داشت که مردم به راحتی با او ارتباط می‌گرفتند.

برای لحظه‌ای مکث می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد: او فرزند شهید بود ولی هیچ استفاده‌ای از موقعیت خود نکرد. اگر چه خیلی از خانواده‌های شهدا این ویژگی را دارند اما به دلیل ارتباط نزدیکی که با ایشان داشتم، شاهد بودم که برای هر گامی که برداشتند تلاش مضاعف کردند و از این موضوع اصلا سوءاستفاده‌ای نکردند و حتی در استخدامشان در صدا و سیما و بسیاری از مسائل مختلفی که پیش می‌آمد، همیشه خودشان تلاش می‌کردند تا آن جایگاه برسند. او واقعا به هنر تئاتر علاقه داشت و صحنه را بسیار دوست داشت و کارهای کمدی را فوق‌العاده انجام می‌داد و چند دوره خوب تئاتری را هم در تهران گذرانده بود و به جهت اینکه برای کارشان ارزش قائل بودند از هیچ هزینه‌ای دریغ نمی‌کرد. او آدم دست و دل بازی بود و همیشه برای دوستانش هزینه می‌کرد.

جلال به بیان خاطره‌ای از او می‌پردازد و می‌گوید: ما در کار «آن سوی خط» به کارگردانی ساسان قجر با عباس به تهران رفتیم و در جشنواره فجر شرکت کردیم و کارمان هم دیده شد. موقع بازگشت با وضعیت ناجوری که به سبب بی‌خوابی و خستگی در کار نمایش داشتیم، مرا به گوشه‌ای کشید و با خجالت پولی را از من قرض گرفت. چند روز بعد به من زنگ زد و از من بسیار تشکر کرد و قرض من را ادا کرد، اما در طول دوره دوستیمان سالیان سال این ماجرا را تعریف میکرد و هر بار این موضوع را دوباره یادآوری می‌کرد و این موضوع هم به خاطر مناعت طبعی بود که او داشت.

جلال گله می‌کند و می‌گوید: دوران کرونا گذار تاریخی بسیار خوبی شد و خیلی مسائل را به ما به عنوان هنرمندان تئاتر ثابت کرد. من روز گذشته مطلبی را در فضای مجازی گذاشتم و گفتم که عباس حالا عزیز دل همه شدی! در حالی که در دوران کرونا کسی از احوالت خبری نداشت و کسی سراغی از تو نگرفت و اصلا کسی از تو نپرسید که الان که جایی شاغل نیستی کجا هستی و چه می‌کنی؟درست است که عباس سکته قلبی کرد اما من می‌دانم که مسببش کرونا بود چون در خانه مانده بود و حرکت چندانی نداشت و فعالیتی نمی‌کرد. عباس پر انرژی بود و کرونا از او فعالیت‌هایش را گرفته بود و هیچ ارگان و مرجعی هم نیامد تا سراغی از او بگیرد. این درحالی است که ناملایماتی که در حوزه هنر اتفاق افتاده است، برای بسیاری از هنرمندان گران تمام شده و این موضوع واقعا به ما آموخت که اگر ما از دوران کرونا جان سالم به در بردیم، متوجه باشیم که هیچ کسی از هنرمندان حمایت نمی‌کند. عباس هم از کسانی بود که دچار ناملایمات بسیاری در این حوزه شد و اگر این ناملایماتی‌ها نبود، شاید مرگ او طور دیگری رقم می‌خورد.

زهره میرعیسی‌خانی

انتهای پیام


اقدام کننده: دبیر تحریریه

صدای زنجانعباس زمانیتئاتر زنجان
sedayezanjannews.ir/nx4772


درباره ما تماس با ما آرشیو اخبار آرشیو روزنامه گزارش تصویری تبلیغات در سایت

«من برنامه نویس هستم» «بهار 1398»