«یک عکس برشِ کوتاهی از یک فیلم است! در قضاوت به یک عکس قناعت نکنیم.»
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند،تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!
غفلت یعنی دوری از واقعیت و حقیقت و غوطه ور شدن در وقایع ؛ توهم و روزمرگی و عکسالعمل ها!
پایگاه خبری صدای زنجان نیوز/
خلیل ببری ۲۴ خرداد ۴۱۴۰
«یک
عکس برشِ کوتاهی از یک فیلم است! در قضاوت به یک عکس قناعت نکنیم.»
ابر و
باد و مه و خورشید و فلک درکارند،تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری!
غفلت یعنی
دوری از واقعیت و حقیقت و غوطه ور شدن در وقایع ؛ توهم و روزمرگی و عکسالعمل ها!
ابر و
باد و مه و خورشید و فلک ،یک مجموعه و پازلی ممزوج شده اند که
طی فرایندهایی
محصول و نتیجه ای را عاید ما کنند تا اصولی
و خوب و مفید ،مورد مصرف و بهره برداری قرار گیرند!
شتاب و
خطاب و عتابِ مرسوم و معمول شده در ذهن و گفتار و رفتارمان، باعث شده اند که قطعه
ای از پازل و فرایند را لمسیده،قانع شده، نظر کلی و همه چیز دانی بدهیم!
یک برگ
از مثنوی یا شاهنامه را خوانده،نخوانده مثنوی شناس یا شاهنامه پژوه می شویم!و میبُریم
و میدوزیم.
یک لیوان
از آبِ روانِ رودخانه ای یا حرف و حرکتی از خانه ای را برداشته ، اذعان میداریم که
این لیوان آب، همان رودخانه است و این حرف و حرکت هم ،هست و نیست آن خانه یا شخص می
باشد!
در
مقابلِ حل ِ کوچکترین مصائب و مسائل زندگی ِ واقعا موجودمان ،وامانده و درمانده ایم
و با یک سرماخوردگی ساده، سر بر سنگ می کوبیم و با همه جنگ می کنیم که چرا خوب نمی شویم!
ولی
برای مشکلات و دردسرها و حتی سرطان های صعب العلاج ِ سایرین، مثل ریگ و شن ریزه
،نسخه می پیچیم و روده درازی کرده،علت بروز و
راه و نسخه ی درمان تجویز می کنیم!
واقعا که!
ماجرایِ
این شرطی شدگی و اعتیاد به نادانی ِپنهان شده در همه چیزدانیِ فضول گونه ؛ شبیه ِماجرای فیلی در تاریکیِ مولوی می باشد
که برداشت و رفتار یا احساس و کارکردِ هیجانی،ولی
غیر واقعی بیابیم و دروغ را راست و راست را دروغ بپنداریم و همه چیز دانانه، نظری
قاطع یا حرف ِآخر را به زبان بیاوریم.
شمالی
ها می گویند:« تا گوساله گاو بشه،دلِ صاحبش آب میشه»
و ما
ترک زبان ها هم می گوئیم:« صبر ایله،حلوا
پیشَر ای قورا سندن»
(گر
صبر کنی،ز غوره حلوا سازم).
و انگلس گفته است:« جهان،مجموعه ایست از پروسه
ها!»
تمامی
درگیری ها و اختلافات خانوادگی،رفاقتی،اداری،محلی،اقتصادی کاری ،بازاری،سیاسی
اجتماعی و حتی شخصی، درونی ما ، ریشه در نوع برداشت و کارکرد ِ صفر و یک و نگاه ِسیاه
و سفید ما به پدیده ها و رخدادها و منقطع و کوچک و محدود کردنِ یک تجربه طولانی و
اتفاقی ؛بطورِ دل بخواهی ؛ باعث دور شدن
از حقیقت ِماجرا و واقعیت موجود می شود که ما را به بیراهه و گژراهه برده و مخاطبینِ علاقه مند و شنونده را به
انحراف میرساند.
همه از
همه ی فرایندها و پروسه ها و مراحل ِشکل گیری حرف،عمل،اختلاف و مشکل یا موقعیت و موفقیتی خبر ندارند و دوست هم نمیدارند
،وقت بگذارند تا از کل فرایند و ماوقع و واقعیت سر درآورده ؛ مطلع شوند!
دنبالِ
مختصر و چکیده و نخِ تسبیحی از ماجرا هستیم
و بس!
این
راحت طلبی و ساده انگاری، به جعل واقعیت می انجامد و کم ها و غم ها را به ما می رساند تا در گیر و
دارِ درگیری ها ،گیر کرده، دخل ِ آرامش و آسایش خود را بیاوریم و دخلِ طرفین و حقیقتِ
ماجرا را در بیاوریم و در باتلاقِ اشتباه و انکار و تایید و تاکیدِ مستمرِ برداشتِ
ناصحیح مان فرو بچِکیم و اصرار بورزیم و از زمین و زمان،از پنهان و نهان،از این و
از آن و کتبِ دینی اجتماعی و تفسیر و تعبیر قوانین ؛ قَسم و گریه و داد و قهر و دوری کمک بگیریم تا ثابت کنیم ثقلِ زمین
و حق و حقیقت ،جایی است که ما پای بر آنجا می گذاریم و تقریر و تحریر می کنیم!
نمی
دانیم با خود و دیگران چه می کنیم و چه کردیم!
زندانیان
دردیم و برای رسیدن به ایده ها و نوع نگاه هایِ نارسیده و مقطعی مان ،فلک را سقف می
شکافیم و الک ِپر کلکِ ذهنِ مشکل دارمان را کاسه ای زرین می نمایانیم و بدون پس
دانِ نم و رطوبتی ،بخاطر ِدستمالیِ حقیقت، دست به آتش زدنِ قیصریه ای می زنیم تا
دستمالِ منیٓٓت مان را بدست آورده ،یا حفظ کنیم!
دستمالی که راهبرش ،حسادت و کینه و جهل ِدرونزادمان است!
با رویِ
گشاده و شجاعت و باوری عجیب و عمیق، بدون ملاحظه؛ همه را در هر زمان و هر مکانی با
قساوت ،قضاوت می کنیم و قضاوت خود را از
سوی هیچ تنابنده ای بر نمی تابیم.
بیاییم
تمرین و تکرار کنیم که انگشتان اشاره ی مان را از زوایای زندگی اطرافیان و فلان
جاهایشان بیرون بکشیم و خشم و حسد و کینه و همه چیز دانی را در درون مان بُکشیم و
حوادث و رفتارها و گفتارها و رفتارها را در ظرفِ زمانی مکانی و فرایند طبیعی و
واقعی شان ببینیم و ببینیم که چرا تولید و تکثیرِ این رفتارها و گفتارها و پندارهای سمی و آزارنده در
زندگی ما باید توزیع شوند؟
این
رفتارها و گفتارها و پندارهای ِ سمی نه تنها زندگی ما را معنا دار نمی سازند ،بلکه
از معنا و کیفیت می اندازند.
بیائید
تا شقایق هست،با هم زندگی بکنیم